جامعه‌شناسي تغييرات اجتماعي (3)

نويسنده: دکتر داودنادمي



پس شهرنشيني در درجه اول همراه با دو نوع تغيير است: يک تغيير جمعيتي که تغييري است عيني و ملموس و با سنجه‌هايي چون ميزان شهرنشيني و ميزان مهاجرت از روستاها به شهرها که ميزان‌هاي کمي هستند، قابل بيان است. اين نوع تغيير صيغه‌اي جمعيت‌شناختي دارد و بيشتر مورد مطالعه جمعيت‌شناسان قرار مي‌گيرد و بخش دوم تغيير در شيوه زندگي و نظام ارزشي و هنجاري است که اولاً: از عينيت‌کمتري برخوردار است، ثانياً: بيان آن با ميزان‌هاي کمي ميسر نيست، چون اين نوع تغيير صيغه‌اي جامعه‌شناختي دارد و نيازمند تحليلي جامعه‌شناختي است و معمولاً در مباحث جامعه‌شناسي بيشتر از اين منظر به بحث شهرنشيني مي‌پردازند.
در انديشه «ماکس‌وبر» جامعه‌شناس مشهور آلماني شهر از دوران قرون‌وسطي به بعد مرکز توسعه فردگرايي است. در معاملات بازرگاني و اقتصادي افراد با حقوق و تعهدات يکساني برخوردارند و در برابر قانون به عنوان شهرونداني که از جور وستم فئودال‌ها و اشراف رهايي يافته‌اند، آزاد و مساوي هستند.
در قالب نظريه نوسازي شهر مرکزي است براي رشد، تحرک و تفکيک جمعيت و ساکنان شهرها و مناطق حومه آن‌ها سبک و شيوه جديدي از زندگي را به ارمغان مي‌آورند. چون بحث تغيير عقايد و علايق در نظر گرفتن علايق و عقايد ديگران مطرح است، بر اين مبناست که شهر به منزله عامل توسعه اجتماعي مطرح مي‌شود که به ساکنين خود بينش‌هاي فرهنگي جديدي را ارائه مي‌دهد.
«دانيل لرنر» که از پيشکسوتان نظريه نوسازي است، رشد مراکز شهري جديد و جهان سوم را به عنوان عامل ترقي و تقويت‌کننده احساس فردگرايي و تضعيف کننده سنت‌گرايي مي‌داند. او استدلال مي‌کند که شهرنشيني موجب افزايش سطح «مشارکت» در جوامع مي‌شود و موجبات اخذ «وجه نظرهاي» جديد، روشن‌بيني و سؤال کردن را فراهم مي‌کند و در نهايت موجب ارتقاي «تحرک رواني» مي‌شود. مهم‌تر اين که نيازهاي زندگي شهري به خصوص نيازهاي حرفه‌اي، مردم شهري را با داشتن ويژگي‌هاي خاص نوگرايي و تجدد مثل باسوادي تشويق مي‌کند، چون مردم بايد باسواد باشند تا نسبت به علايم و سمبل‌ها که خاص جامعه شهري‌اند، آگاه شوند و بتوانند با آن‌ها ارتباط برقرار کرده و زندگي اجتماعي خود را تنظيم كنند. گفته شد که فردگرايي که از بسياري جهات با تخصصي‌شدن محيط شهري گسترش مي‌يابد، در واقع خصلت ويژه شهر است.

صنعتي‌شدن و خانواده

فرآيند صنعتي‌شدن تغييرات عمده‌اي را در نهاد خانواده به لحاظ ساختاري، کارکردي و روابط دروني خانواده و نيز چگونگي شکل‌گيري اين نهاد به وجود آورده است. از حيث ساختاري صنعتي‌شدن خانواده گسترده را به خانواده هسته‌اي تبديل كرده است. خانواده در دنياي غيرصنعتي يک مؤسسه و بنگاه جمعي است، همه اعضايش خود را جزئي از آن مجموعه مي‌دانند و نتيجه همکاري مشترکشان را در صندوق ذخيره مشترک مي‌ريزند. خدمتکاران و اعضاء ديگر غير خانواده مانند شاگردان به عنوان اعضاء خانواده پذيرفته مي‌شوند واين گونه با آن‌ها رفتار مي‌شود. هيچ‌گونه روابط شخصي الزامي ديگر به جز آن‌ها که خانواده تشخيص مي‌دهد، وجود ندارد. خانواده و اعضاء آن مدل کوچکي از جامعه‌اند. صنعتي‌شدن به طور ريشه‌اي،اين اقتصاد خانوادگي کم‌و بيش مستقل را مي‌شکند. کار ويژه اقتصادي، خانواده را بر هم مي‌زند و آن را به واحد مصرف و اجتماعي شدن تقليل مي‌دهد، توليد از خانواده به کارخانه منتقل مي‌شود.
به نظر «نولان و لنسکي» پيامدهاي صنعتي‌شدن را بر خويشاوندي که از ديرينه‌ترين نهادهاي جوامع‌بشري است، به ويژه مي‌توان در تحولاتي همچون کوچک‌تر شدن ابعاد خانوار، کاهش نقش خانواده در فعاليت‌هاي اجتماعي، ميزان روزافزون طلاق و دگرگون شدن نقش زنان و جوانان بازيافت(نولان ولنسكي، 452:1380).
در جامعه صنعتي الگوي خانواده هسته‌اي به عنوان يک هنجار مطرح مي‌شود. فعاليت خانواده هسته‌اي برخلاف خانواده گسترده که فعاليت‌هاي آن معطوف به ساختار و روابط دروني آن بود، معطوف به ساختار و روابط بيروني است و به پيوند خود با بخش‌ها و نيروهاي خارج از خانواده توجه دارد. تحت چنين شرايطي، خانواده کارکردهاي سنتي خود را از دست مي‌دهد و کارکردهاي آن محدود به تجدد نسل مي‌شود.
در خانواده هسته‌اي عنصر کار، آن هم کار اقتصادي و خارج از منزل اهميت حياتي پيدا مي‌کند. با کوچک‌شدن خانواده اهميت کار به همان نسبت افزايش مي‌يابد. کار منبع اصلي هويت فردي مي‌شود، درجامعه ماقبل صنعتي، مسئله کيستي احتمالاً برحسب مکان زندگي يا عضويت خانوادگي پاسخ داده مي‌شود. در جامعه صنعتي اين مسأله به طور خاص برحسب شغل و در اقتصاد رسمي پاسخ داده مي‌شود. کار منبع هويت، منزلت و درآمد فرد است(کومار، 238:1381).
منبع:سايت جامعه شناسي ايران